ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

بازنشر نوشته قدیمی

اشاره: این متن را مدتی (مدتها) پیش در فیسبوک نوشتم. جواد عزیز پای مطلب قبلی کامنتی گذاشته بود که به نظرم اومد بد نیست بیارمش اینجا بازنشرش کنم.



مساله اجزاء

گاهی چنان میشود که دل را گرو میگیرند یا شاید گرو میدهیم - و این گرو شاید مختصر گروگان باشد - البته. نمیدانم آیا همواره چنین است یا آنچه تا کنون بر من هموار شده است، چنین است، اما هموار(ه) واسطه ای هست که دلالت میکند بر آن معنی متعالی که نه فقط از ظرف کلمات و بیان که در ظرف وجود نیز نمیگنجد. این مطلب راجع به آن واسطه هاست.

بعضی از این واسطه ها اجزاء دارند. وجود اجزاء باعث میشود بتوانیم مهابت یک واسطه را بشکنیم. اساسا از روشهای مهم حل مساله، همین تقسیم و حل است. چون ظرفمان گنجایش آن واسطه را به تمامی ندارد، آن را به اجزاءی میشکنیم که هر کدام به تنهایی در ظرفمان بگنجد و بتوانیم آن را درک کنیم. اما اینجا موضوع دیگری هم پیش می آید و آن این است که پس از شکستن به اجزاء، باید بتوانیم رابطه بین اجزاء را هم درک کنیم. یعنی اگر چیزی را به اجزاء بیش از حد کوچک بشکنیم، آن وقت روابط بین این اجزاء چنان پیچیده میشود که باز ممکن است از درک آن عاجز شویم. بیایید نتیجه بگیریم که منحنی درک-اجزاء در صفر بینهایت، در بینهایت، بینهایت و در این بین جایی مقدار حداقلی را به خود میگیرد. به این معنا، برای درک یک واسطه، حتی در ساده ترین شکلش، حداقلی از درک لازم است. یا: نه چنین است که هر کس هر چیز را بفهمد. که البته شاید بدیهی جلوه کند؛ گرچه نیست



مثلا فرض کنید آن واسطه، تابلوی شام آخر داوینچی باشد! میتوانید اجزای آن را مثلا عیسی (ع)، حواریون، مریم مجدلیه، میز و آنچه بر روی آنست و ... بگیریم. این شاید آسانترین راه جزء بندی این اثر برای درک است



اما مثلا به تصویر این دخترک نگاه کنید. اینجا دیگر نمیتوان با اجزای ساده به درک تصویر رسید. اینجا لازم است بیننده اثر بتواند جزئیات عمیقتری نظیر آن هاشورهای اطراف کلاه دخترک، یا چگونگی نمایش زبان دخترک بین دو ردیف دندانهایش و یا تناسب زاویه ای دو سفیدی درون چشمهای دخترک را درک کند. به این معنی درک این اثر، مستلزم درک اجزای بیشتر و درک ارتباطات مهیب این اجزا نظیر محو شدن موهای دخترک در هاشورهای پشت صحنه است



اما حالا در این تصویر اصلا تفکیک نوع اول، راه به بیراهه میبرد. تفکیک نوع دوم هم در اینجا به درک اثر کمک نمیکند. اینجا موضوع به نظر من قابل تفکیک به اجزاء نیست. اینجا فقط یک چیز وجود دارد: شعف دخترک. درک این موضوع به نظر حقیر، سهل و ممتنع است. مهیب و بدیهی است.

البته دقت کنید که این مثالها واقعا بی نقص نیستند. اما سعی کردم در حد وقتی که داشتم، مثال مناسب را ارایه کنم. در موسیقی هم احتمالا میتوان این مثالها را جست.

جستجو برای یافتن واسطه های بسیط که به اجزاء قابل تفکیک نباشند، به شخصی شدن واسطه می انجامد و البته چه بسا واسطه ای که برای کسی بسیط و برای دیگران مرکب است. مواجهه با بساطت به نظرم باعث حیرت میشود و این حیرت از شدت حضور سرچشمه میگیرد و اینجا میفهمیم که چرا برخی در این عالم همیشه حاضرند و برخی غایب و برخی هم در حال نوسان. باز می اندیشم که واسطه بسیط، در واقع بیواسطگی است، اما چون شعورم به آن نمیرسد، به عنوان یک حدس رهایش میکنم.

پ.ن. برهان صدیقین به نظرم همین واسطه بسیط است

۲ نظر:

  1. دکتر جان فکر کنم زیادی غرق دروس "مالتی مدیا" شدی ها!
    فکر کنم بهتر باشه بین "درس و کار" و "ایدئولوژی و عقیده" یک کم فاصله ایجاد کنی.
    من خودم به این نتیجه رسیدم که با استدلال های ریاضیاتی نمی شه همه چیز زندگی پیچیده ی واقعی رو ثابت کرد.

    پ.ن. فکر می کنم منظورم رو در بالا خیلی بد بیان کردم ولی راستش بیشتر وقت ندارم تا فکر تو ذهنم رو به بیان بهتری تبدیل (کانورت) کنم.

    پاسخحذف
  2. در مورد روش "تقسیم و حل" برای حل مسائل زندگی واقعی:
    نمی دونم که چرا به نظر شما بعضی مسائل رو نمی شه با "تقسیم و حل" حل کرد. به نظر من ممکنه مساله رو نشه با "تقسیم و حل" حل کرد ولی میشه با اون به جواب نزدیکی (یا به نظر نزدیکی) رسید، گرچه ممکنه استفاده از این راه حل در موارد نادرست پیچیدگی محاسبات (همون اوردر) رو خیلی زیاد کنه

    پاسخحذف

درباره من

عکس من
هنوز دانشجوی دکتری مهندسی برق