ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

در باب دلالت

با حکایت دل شروع کنیم که هر چه گفتیم جز حکایت دل، در همه عمر از آن پشیمانیم. و البته حکایت دل، همان داستان واحد عاشقان است که بواسطه جلوه های متعددش، روایات نامکرری دارد. با صد هزار جلوه برون آمدی که من/ با صدهزار دیده تماشا کنم تو را. و می ستایم تلاش خستگی ناپذیر مردمان را برای شنیدن روایت نامکرر دیگر.

اما بعد ...

از قول استاد وام بگیرم که در سه گانه عشق و عاشق و معشوق، اولی همواره حقیقی، دومی همواره مجازی و سومی گاهی حقیقی و گاه مجازی است. و این کلام چقدر فاصله دارد با آنکه رایج است. خواهرکم یکبار در بلاگش دفاعیه ای برای معشوقان عالم نوشته بود، عجیب خواندنی. و بس ستمها میرود بر معشوق.

مولوی که به حق فهم بسیاری از این پیچیدگی را مدیون او هستیم، حکایتی دارد در مثنوی بس غریب. حکایت کنیزکی که در تب عشق غلامی میسوزد و پادشاه که عاشق کنیزک میشود و او را از غلام جدا میکند. کنیزک مریض میشود و طبیبان چاره را این میبینند که پادشاه غلام را به کار سخت گیرد تا چهره اش دیگرگون شود و مهرش از دل کنیزک برود. پادشاه چنین میکند و کنیزک دل میبرد و سلامت میشود. مولوی نتیجه میگیرد که عشقهایی کز پی رنگی بود/ عشق نبود عاقبت ننگی بود.

نتیجه مولوی، در نگاه اول منطقی مینماید. اما آنچه از نظر دور مانده است، "دلالت" است. مثلا اگر یک صندلی را به شما نشان بدهند، این صورت دلالت بر صندلی میکند و این مفهوم است که به ذهن میرسد. تابلوی نقاشی یک گل، دلالت بر گل دارد و حواس ما را تحریک میکند. طبیعتا بوم سفید و چند سطل رنگ که این نقاشی از آن ساخته شده، چنان دلالتی ندارد. همان نقاشی را هم اگر بسوزانیم، دیدن بوم سوخته، آن حس را ایجاد نمیکند. آیا این دلیل بر مجاز حس است؟

چهره غلام، دلالتی دارد برای کنیزک. چهره غلام آن تجلی خاص است که برای روح کنیزک خلق شده. حال اگر آن دلالت را از بین ببریم، آیا دلیل این است که عشق، مجازی بود؟ و این به نظرم بزرگترین خطا است. عشق همواره حقیقی است حتی اگر معشوق مجاز باشد. این حقیقت دلالت است که حقیقت عشق را نتیجه میدهد.


انتهای کلام را مزین میکنم به این قول عرب:

حیث ان المعشوق یجذب العاشق من حیث لایعلمه و لایرجوه و ما کان یخطر بباله ابدا، لایظهر من تلک الجذبة فی العاشق الا خوف ممزوج بالیاس مع دوام الطلب

چون معشوق، عاشق را جذب میکند از جایی که نمیداند و به آن امیدی ندارد و به ذهنش هرگز خطور نمیکند، از آن جذبه چیزی در عاشق نمیماند مگر ترسی آمیخته با یاس، همراه طلب دائم.

و این ترس آمیخته با یاس مجال دیگری میطلبد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درباره من

عکس من
هنوز دانشجوی دکتری مهندسی برق