ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

باز هم بازنشر مطالب قدیمی

اشاره: وبلاگ شکوی را به روی همه بسته ام. علتهایی دارد، مهمترین اینکه عزیزی برایم نوشت که آزارنده است. احمد حدادی عزیز بخشی از یکی از پستها را خواسته بود که اینجا بازنشرش میکنم. البته در این بازنشر حق هرگونه دخل و تصرف را برای خودم قایلم. مثلا از این پست پانوشته هایش را حذف کرده ام.


در کلیله و دمنه داستانی است که ضمن آن بوزینه به دیدار باخه میرود ...

باخه گفت: دل چرا رها کردی؟
گفت: بوزینگان را عادت است که چون به زيارت دوستی روند و خواهند که روز بر ايشان به خرمی گذرد و دست غم به دامن انس ايشان نرسد، دل با خود نبرند؛ که آن مجمع رنج و محنت و منبع غم و مشقت است و به اختيار صاحب خود بر اندوه و شادی ثبات نکند و هر ساعت، عيش صافی را تيره می گرداند و عمر هنیء را منغص می کند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درباره من

عکس من
هنوز دانشجوی دکتری مهندسی برق