ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

شاعرانگی

هنرمند فرهیخته ایرانی به دلیل محدودیتهای متشرعین از موسیقی و پیکرتراشی و نقاشی بریده شده است. رقص و نمایش هم که مطرود خداوند شارعان بوده است. تکنولوژی هم آنقدر پیشرفت نداشته که رمان بنویسد و تکثیر کند. هنرمند فرهیخته ایرانی مجبور بوده است حرفش را موجز و مختصر بصورت موزون به شعر بکشد تا سینه به سینه بچرخد و بماند. اینست که ایرانی تاوان همه چیز را از شعر میکشد. و این شعر چه مرهمی است الحق.

حالا بیا چند خط شعر بخوانیم. بگذار روحمان قدری نوازش بگیرد.

ناگزیر از سفرم، بی سروسامان چون "باد"
به "گرفتار رهایی" نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند؟ مگر میشود از خویش گریخت
"بال" تنها غم غربت به پرستوها داد

اینکه "مردم" نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که "یاران" ببرندت از یاد

عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد


و این هم یک تک بیت از همان شاعر:

موج با خاطره صخره به دریا برگشت
کمترین فایده عشق، پشیمانی ماست
فاضل نظری کتاب "آن ها"

۱ نظر:

  1. تا بال نداشتم قفس تنگ نبود.
    تا به حال هرچه نوشته ای اعتراف خوانده ایم نه انکار!

    پاسخحذف

درباره من

عکس من
هنوز دانشجوی دکتری مهندسی برق