ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

ام‏روز (به خط کورش خان)

امروز از صبح چند خاطره بیربط به هم از نظرم رد شد.

اول یاد آن دشتی ای افتادم که دوست فرهیخته عزیز جناب امیرخان سعیدی نیا با واخوان "لا" آخرشبها میزد و آن زمزمه های بیابانی که بر نت شاهد شکسته تکیه میداد. اگر اینجا را میخواند، مزید منت است که اثر پنجه را با نغمه حنجره ترکیب کند و برایم بفرستد. گرچه هنوز از عهده آن آواز افشاری برنیامده باشم.

دوم یاد روزهای فوت خدابیامرز سینا صدیقی افتادم و اینکه آن روزها چقدر گل خریدم. از تاج گل و دسته گل و ... به نظرم تمام گلهای مدرسه و رفقا برای آن مراسم را من از گلفروشی خریدم. نه اینکه پولش را من دادم ها. یک گل سرخی هم یادم هست فردای دفنشان که از مراسم شب قدر رفتیم بهشت زهرا، سرخاکش پرپر کردم که عجیب فکر کردن به آن گل پرپر کردن، داغ آن روزها را برایم زنده میکند.

سوم یاد کارگاه حرفه و فن مدرسه راهنمایی علامه حلی افتادم که با محمدرضا میبدی ساعتها "علی مولا علی مولا علی لم لم (؟)" گوش میکردیم و کار میکردیم زیر اون شیروانی سرد. از این آهنگهای هندی-پاکستانی که الان که دارم مینویسم اصطلاحش یادم نمی آید.

این هم وضع ام‏روز.

۲ نظر:

  1. چه قد خوبه که هر سه تای این خاطره ها واسه یکی مثه من هم ملموسه ...

    پاسخحذف

درباره من

عکس من
هنوز دانشجوی دکتری مهندسی برق