باید برای سیاووش مرثیه ای نوشت؛ عنایتی اگر باشد.
.
.
ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام
تو نیستی و این در و دیوار هیچ وقت....
غیر از تو، من به هیچ كس انگار هیچ وقت....
اینجا دلم برای تو هی شور میزند
از خود مواظبت كن و نگذار هیچ وقت...
اخبار گفت شهر شما امن و راحت است
من باروم نمی شود اخبار هیچ وقت
حیفند روزهای جوانی ... نمیشوند
این روزها دومرتبه تكرار، هیچ وقت
من نیستم بیا و فراموش كن مرا
كی بودهام برات سزاوار؟ هیچ وقت
بگذار من شكسته شَوَم تو صبور باش
جوری بمان همیشه كه انگار هیچ وقت...
تو دست خواهی زد به هر کاری غضنفر
شاید دل من را بدست آری غضنفر
چرا [الکل] بنوشی و رانندگی کنی
وقتی میتونی ماریجوآنا بزنی و پرواز کنی؟
یک چیزی در مایههای ذم شبیه به مدح!"
و این ذم شبیه به مدح که مدح شبیه به ذم نیست، مرا در خودش فرو میبرد. تا پیغام بعدی جواد از بالای ابرها با آن صدای مهیب دینگ یاهومسنجر. "و سفر آغاز حدیث با تو بودن است" (این پیامی است که شرکتهای هوایی داخلی در ابتدای پروازهای خارجی پخش میکنند؛ شاید هم برای همین است که جمله بی پدر و مادریست.) و وبکم است که حالا نگاههای خیس را به نظر دیگری میرساند. میگوید که این دوسال و نیم را امروز هزاربار از جلوی چشمانش گذرانده است. حتی اینقدر نگران است که میپرسد آیا پیر شده است. و من حالم خراب است و نمیدانم چه بگویمش. با هم شعر اخوان را دوره میکنیم: