ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

سیاووش

باید برای سیاووش مرثیه ای نوشت؛ عنایتی اگر باشد.

.

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

گلریزان

اشاره: گلریزان مراسمی بوده است که در آن برای کمک به یک نفر افراد جمع میشده اند و هر کس به فراخور حال کمکی میکرده است تا گرهی از مشکلی باز شود.


آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم ...

از آن لیست که ابتدای این انکارِ سراسر به اجبار نوشتم، زنگ اول گلریزان را دون توپولو به صدا در آورده است. مهربانش برای ما شفاف بود؛ یقین دارم که شفافش هم برایمان مهربان خواهد بود. دلم برای آن پیچش ها و کرنشهای جملاتش تنگ شده است. بازگشتش به نوشتن، نوید نوشتنهای دوباره میدهدم. باید تدارک بخش روابط حسنه ببینم.

"زنگ دوم گلریزان را که میزند" آرزوی دانستن این روح بیابانی است.

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

ما، کوارتت و بتهوون

اشاره: از غیرت است عاشقان معشوقه را دشمن داشتن؛ الا معشوقه هرجایی که عاشقانش را واجب است دوست داشتن. و وصف معشوقه هرجایی از من نیاید. زحمتشان میشود هرجایی را بخوانند هرزه و خودشان را نجات بدهند.

قبلترها راجع به کوارتت 14 بتهوون در اپوس 131 نوشته بودم. خاطرم هست که 14 ثانیه اولش را بریده بودم و درجایی به اشتراک گذاشته بودم. امروز که نگاه کردم آن فایل از دست رفته است. بعد از رسیدن نامه پرمهرت، به این نتیجه رسیدم که بخشی از آن را اینجا کپی کنم که خلایق هم بخوانند؛ بلکه عاشق افزودیم!

"حس غریبی مرا به یاد سالهایی خیلی دور انداخت. آن شامگاه که پسرک در خانه تنها بود و صفحه ی سی و سه دور را روی دایره گردان دستگاه پخش ارزانی که حتا استودیو هم نبود گذاشت و با شنیدن نخستین موومان کوارتت شماره چهارده اپوس صد و سی و یک بتهوون به این نتیجه رسید که زندگی در آینده هر چه پیش بیاورد، هر چه را و هر که را از او بگیرد، هر بلایی بر سر او و عزیزانش بیاورد، باز موهبتی است بزرگ ، زیرا می شود این صدا را شنید." از کتاب ترس و تنهایی نوشته بابک احمدی


این هم نخستین موومان کوارتت شماره چهارده اپوس صد و سی و یک بتهوون:



۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

علامه و شاگردش

اشاره: تابناک نامه ای از علامه طباطبایی به آقای جوادی آملی را منتشر کرده است که از دست دادنش موجبات خسران است.


قم ـ خدمت ذی شرافت فخر الاعلام و زبده المحققین العظام حجت الاسلام آقای جوادی دامت بركاته مشرف آید.

به عرض شریف می رساند: امیدوارم كه قرین عافیت و موفقیت بوده و پیوسته از عنایات عالیه حق عزّ اسمه و توجّهات سامیه حضرت ولیّ عصر ارواحنا فداه بهره مند می باشید. با حذف مقدمات عرض می شود كه آقایان متصدّیان امور مدرسه حقّانی در خصوص درس فلسفه كه از جنابعالی توقع داشتند و دارند به تصوّر اینكه بنده زورم به جناب عالی می رسد! و اگر جدا خواهش كنم رد نخواهید كرد، بنده را تحت فشار قرار داده اند و حقّا هم اگر جنابعالی نپذیرید، این درس متروك خواهد شد. لذا جدّا خواهشمندم از هر راه امكان پذیر اگر چه كم و زیاد خالی از مشقّت نباشد این مسئله را پذیرفته یك ساعتی برای این تدریس اختصاص بدهید و ضمنا ما را نیز از فشار آقایان نجات دهید.
ان تنصرواالله ینصركم و یثبت اقدامكم . والسلام علیكم و رحمة الله
محمد حسین طباطبایی.۱۳ رجب ۵۰.

.

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

گلن گولد

اشاره: مرحوم گلن گولد برایم یکی از دوست داشتنی ترین نوازندگان موسیقی کلاسیک است. در نوازندگی اش اخلاصی وجود دارد که در کمتر کس دیده ام. تقریبا میشود گفت در تمام زندگی اش جز قطعات باخ چیز دیگری را اجرا نکرده است. از سن 31 سالگی هم به این نتیجه میرسد که کنسرت دادن بیهوده است و دیگر هیچ کنسرتی اجرا نمیکند.

امشب که این را مینویسم اوضاع به شدت خراب است. اوضاع که خراب میشود، چند راه را امتحان میکنم که اغلب هیچکدام به جواب نمیرسند. اما یکی از راهها شنیدن و - فکر کنم بیشتر - دیدن آقای گولد است در حال نواختن یکی از فوگهای باخ. این را هم با شما تقسیم.



قبض و بسط عملیک روح

اشاره: این متن برای فرد خاصی نوشته شده است؛ با مضمون و ادبیات خاص خودش. در کمال احترام به مرحوم بیهقی، شاید به یکبار خواندن هم نیرزد.



به قول بزرگواری، در زندگی لحظاتی هستند که زیسته میشوند. طبق این تعریف، آن لحظه را هرگز درک نمیکنی. میگذرد و ته نشین میشود. و بعد کسی -که اصلا نخواهی فهمید چرا - از راه میرسد و مرداب روحت را هم میزند. پس از دیواره های روحت چیزهایی کنده میشود و زیر دندانت گیر میکند. حیران این طعم میشوی. و از سر استیصال، این حیرانی را لابه لای لخته های خاطراتت جستجو میکنی. دیوانه میشوی و به خودت میپیچی. تا به خودت بیایی و بفهمی چه شده، روحت درگیر شده است.

هزار راه غیرممکن را که گذراندی و نرسیدی، به ذهنت میزند که دوباره آن کس را دریابی. پیدایش نمیکنی. مینشینی بر سر همان راه که شاید دوباره ... داری خراب میشوی. خاکیان را همه شکل او میبینی و هر بار شوقی در تو بر پا میشود تا اینکه بفهمی - که اصلا نخواهی فهمید چرا -، این هم او نیست. ناگهان تر از قبل پیدایش میشود و تو به دنبال شفای خودت هستی. اما او را حتی قصد گذر از مرداب تو نیست؛ چه رسد به این تلاطم مخدوش.

و تو خرابتر از حالت میشوی - که اصلا نخواهی فهمید چرا -. و باز میگذرد تا ته نشین شود ... در مهابت این حادثه، لحظه ای را زیسته ای.

همان لحظه ای که نگفتم را میگویم، رفیق جانم!
.

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

از نجمه زارع

اشاره: نجمه زارع را فکر کنم حالا دیگر همه میشناسند. همزادیمان در یکسال، عجیب قرابتی را به انبان حسم میریزد. دو غزل کاملا متفاوت از آن مرحوم را اینجا نوشته ام. بماند که من و تو میدانیم ایندو متفاوت نیستند.

تو نیستی و این در و دیوار هیچ وقت....
غیر از تو، من به هیچ كس انگار هیچ وقت....

اینجا دلم برای تو هی شور می‌زند
از خود مواظبت كن و نگذار هیچ وقت...

اخبار گفت شهر شما امن و راحت است
من باروم نمی شود اخبار هیچ ‌وقت

حیفند روزهای جوانی ... نمی‌شوند
این روزها دومرتبه تكرار، هیچ وقت

من نیستم بیا و فراموش كن مرا
كی بوده‌ام برات سزاوار؟ هیچ وقت

بگذار من شكسته شَوَم تو صبور باش
جوری بمان همیشه كه انگار هیچ وقت...

---------------------------


تو دست خواهی زد به هر کاری غضنفر
شاید دل من را بدست آری غضنفر

در گوشه ده در اتاقی تنگ و تاریک
با یاد من تا صبح بیداری غضنفر

مال تو باشم؛ آرزوی تو همین است
چه آرزوی کوچکی داری غضنفر

به مادرت این را بگو تا کی قرار است
هی دست روی دست بگذاری غضنفر

فریاد تو در کوچه می پیچد که داری
یک مشت نان خشک در گاری غضنفر

من با توام فردا که فقر از تو بسازد
یک مرد بی اعصاب و سیگاری غضنفر

حتی اگر شب ها بدون نان بخوابم
حتی اگر من را بیازاری غضنفر

نه خانه و ماشین؛ برای زندگیمان
کافیست اینکه دوستم داری غضنفر

من شوهرم یک مرد شیک و با کلاس است
یک روز می فهمی سر کاری غضنفر


۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

خبر

شکوی را امروز باز کردم. چون فهمیدم ایشان یک کپی کامل از وبلاگ بر روی موبایلشان دارند.

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

نقاشیهای مورد علاقه ام

اشاره: قبلتر در شکوی موسیقیهای کلاسیک مورد علاقه ام را لیست کردم. امروز که نگاه کردم، خوشم آمد. ضمن آن لیست کردن کلی چیزهای جدید یاد گرفتم در مورد اجراهای مختلف قطعات که به نظرم در حالت عادی مدتها طول میکشید؛ اما لطف دوستان زمان را کوتاه کرد. اینجا نقاشیهای مورد علاقه ام را لیست میکنم. گرچه دوتایشان را روی وب پیدا نکردم.


نقاشی - احتمالا رئال - از علاقمندیهای قدیمی ام بوده است. اینجا نقاشیهای مورد علاقه ام را لیست میکنم. البته اینها غیر از آنهاست که انتشارشان موجب غمازی است.

1) ایمان ملکی


2) مرتضی کاتوزیان


3) مورگان ویستلینگ


4) استیو هنکس


5) ریچارد اشمید


یاد

باورم نمیشود که امروز سالگرد هشتم است. هر که رفت، سلامی هم از ما برساند.

تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از توست
تو هم آمیخته با خون سیاووش شدی

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

احوالات

اشاره: این نوشته ممکن است قدری دلتنگتان کند. خواندنش نمی ارزد به بدحالی احتمالیتان؛ مگر اینکه "تو هم دلت هوای منه کرده باشه؛ کاکو!" (دیالوگی از فیلم هور در آتش)

دوستان دارن میرن ایران. جواد امروز از توی هواپیما آنلاین شد. دیدم تو صفحه چت نوشته: "تو آسمونیما حاج علی! بالای ابرا". یهو ذهنم میره تو بلاگ امیرپویان و سیما که تازگی در روزمرگیهاشون نوشتن:

"کسی جایی روی یکی از دیوارهای دانشگاه نوشته بود:

چرا [الکل] بنوشی و رانندگی کنی
وقتی می‌تونی ماری‌جوآنا بزنی و پرواز کنی؟

یک چیزی در مایه‌های ذم شبیه به مدح!"

و این ذم شبیه به مدح که مدح شبیه به ذم نیست، مرا در خودش فرو میبرد. تا پیغام بعدی جواد از بالای ابرها با آن صدای مهیب دینگ یاهومسنجر. "و سفر آغاز حدیث با تو بودن است" (این پیامی است که شرکتهای هوایی داخلی در ابتدای پروازهای خارجی پخش میکنند؛ شاید هم برای همین است که جمله بی پدر و مادریست.) و وبکم است که حالا نگاههای خیس را به نظر دیگری میرساند. میگوید که این دوسال و نیم را امروز هزاربار از جلوی چشمانش گذرانده است. حتی اینقدر نگران است که میپرسد آیا پیر شده است. و من حالم خراب است و نمیدانم چه بگویمش. با هم شعر اخوان را دوره میکنیم:

ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده (این مصرع را همزمان با هم تایپ میکنیم)

عمر آینه بهشت اما آه
همچون شب و روز تیر و دی کوتاه (این بیت کلا یادمان میرود)

اکنون دل من شکسته و خسته است (این مصرع را جواد، دوبار تکرار میکند)
زیرا یکی از دریچه ها بسته است

نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر (این را چندبار من و چندبار جواد مینویسد) که هر چه کرد او کرد (این بخش را یکبار و فقط یکبار من مینویسم)

بعد هم خداحافظی و جواد در ابرها محو میشود.


محسن هم دارد میرود. احسان هم امروز دیدم دارد میرود. بچه های آستین هم بعضی دارند میروند. حالا لابد تو می آیی و میگویی خب تو هم برو و از اینها ننویس. سرم را تکان میدهم برایت. کاش میشد.

درباره من

عکس من
هنوز دانشجوی دکتری مهندسی برق