ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

غزلی برای گریه های سحری

ز گریه مردم چشمم نشسته در خونست
ببین که در عقبت حال مردمان چون است

به یاد لعل لب و چشم مست میگونت
ز جام غم می لعلی که میخورم خونست

ز مشرق سرکوی آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند، طالعم همایون است

حکایت لب شیرین، کلام فرهاد است
شکنج طره لیلی، مقام مجنون است

از آن دمی که ز چشمم برفت روی عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحون است

چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار؟ که از اختیار بیرون است

ز بیخودی طلب یار میکند حافظ
چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است


.

۱ نظر:

  1. ز گريه مردم چشمم نشسته در خونست
    ببين كه در طلبت حال مردمان چونست
    البته حمل بر بی ادبی نشه

    پاسخحذف

درباره من

عکس من
هنوز دانشجوی دکتری مهندسی برق