ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام

۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

غزلی پر از غمازی

اشاره: از خلاصه کردن اشعار خوشم نمی آید؛ علی الخصوص که از غزلیات شمس باشد. اما به فراخور حال، ابیاتی از این غزل را اینجا مینویسم. کاملش اینجا هست.


مرا عقیق تو باید، شکر چه سود کند
مرا جمال تو باید، قمر چه سود کند

چو مست چشم تو نبود، شراب را چه طرب
چو همرهم تو نباشی، سفر چه سود کند

مرا زکات تو باید، خزانه را چه کنم
مرا میان تو باید، کمر چه سود کند

چو آفتاب تو نبود، ز آفتاب چه نور
چو منظرم تو نباشی، نظر چه سود کند

لقای تو چو نباشد، بقای عمر چه سود
پناه تو چو نباشد، سپر چه سود کند

مرا بجز نظر تو نبود و نیست هنر
عنایتت چو نباشد، هنر چه سود کند

خبر چو محرم او نیست، بیخبر شو و مست
چو مخبرش تو نباشی، خبر چه سود کند

ز شمس مفخر تبریز آنکه نور نیافت
وجود تیره او را دگر چه سود کند


.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درباره من

عکس من
هنوز دانشجوی دکتری مهندسی برق