ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام

۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

غزلی پر از تمنا


دیده ای یک نفر پرنده شود، پر بگیرد، بدون سر باشد؟
سایه گستر شود درختی که تنه اش زخمی تبر باشد؟

دیده ای تا کنون پرستویی روی مین آشیانه بگذارد؟
استخوانی بیاید و مثل قاصدکهای خوش خبر باشد؟

فکر کن دیده ای که یک شب ماه، روی دوشش ستاره بگذارد؟
یک نفر بعد رفتنش حتی باز هم بهترین پدر باشد؟

همه شهر میشناسندت، گرچه یک کوچه هم به نامت نیست
من ندیدم هنوز دریایی از دل تو بزرگتر باشد

آنقدر ارتفاع داری که مرگ از تو سقوط خواهد کرد
زندگی بعد مرگ می آید بیشتر در تو شعله ور باشد

هر چه نادیدنی است را دیدی، تا ابد سنت جنون این است
عشق از هر دری بیاید تو، عقل باید که پشت در باشد


رضا نیکوکار

.

۱ نظر:

درباره من

عکس من
هنوز دانشجوی دکتری مهندسی برق