ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

اولین دیدار با فیودور

اشاره: بی شک از داستایوفسکی باید نوشت. اگر کتاب "یادداشتهای زیرزمینی" داستایوفسکی را زودتر خوانده بودم، حداقل پنج سال در زندگی جلو بودم. بیخود نیست که او را خداوندگار نویسندگان میشمارند.


کتاب "یادداشتهای زیرزمینی" اثر فیودور داستایوفسکی با ترجمه رحمت الهی - که در واقع یکی از داستانهای کتاب "یادداشتهای روزانه یک نویسنده" است - یکی از کتابهایی بود که جواد عزیز زحمت کشید و از ایران برایم آورد. در سفری که برای کنفرانسی داشتم، فرصتی دست داد تا این کتاب شریف را بخوانم. کتاب از دوبخش با عناوین "تاریکی" و "روی برف نمناک" تشکیل شده است که به طریقی جادویی به هم مرتبط شده اند. شاید وقتی به این موضوع پرداختم. حالا برای دست گرمی، پاراگرافی از بخش تاریکی را با هم بخوانیم:

"لذتی که در اینجا به آن اشاره کردم، لذتی است که از دانایی آشکار و بارز و خیره کننده ای که به ذلت و خواری خود پیدا میکنیم به ما دست میدهد. یعنی آن گاه که میفهمیم دیگر به آخرین سنگر و دیوار رسیده ایم؛ میفهمیم که دیگر کوچکترین راهی برای تغییرمان وجود ندارد و ممکن نیست شخص دیگری جز آن چیزی که هستیم، بشویم. حتی اگر مهلت و ایمانی نیز برایمان باقی مانده باشد، فایده ندارد. دیگر ممکن نیست خود را به وجودی دیگر تبدیل کنیم. هیچ عوض شدنی نیستیم. هر چقدر هم بخواهیم نمیتوانیم. و شاید به این دلیل چنین است که اصلا دیگر صورتی وجود ندارد که ما بخواهیم خود را به آن صورت در آوریم و تبدیل کنیم."

.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درباره من

عکس من
هنوز دانشجوی دکتری مهندسی برق