ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

روزگار

اشاره: اینها درد دل نیست که بخوانی. اینها حدیث نفس است. خواندنی نیست.

به گمانم مرد شده ام. سینه را از عشق پیراسته ام. حتی دل هم دیگر نمی تپد. هر روز صبح کوله بار غم را برمیدارم و به دوش میکشم تا صبح فردا که دو ساعتی فرصت درازکشیدنی دست دهد و باز مجبور شوم روی سینه بگذارمش. درب این دیگ را در آن ابعاد که زندگی ام میکشد، قفل زده ام. کلیدش را هم توی دیگ انداخته ام. به شعاع ده هزار کیلومتر خویشاوندی ندارم. به شعاعی چند هزار کیلومتری رفیقی نیست که حرفی بخرد به نیاز نیمه شبی. خواب هم دیگر جواب نمیدهد. باید قانونی شکست. لااقل عبرت جماعت شد. به گمانم مرد شده ام.

به حیثیتم جلوی چشمانم تجاوز کردند. جنازه اش را آتش زدند. و این دیگران. و این دیگران که گناه دیگری را بر پیشانی ام حک کرده اند. راه گریزی نیست. راه گریزی نیست. امیدی نیست. هر چه میبینم دیوار است.

رفیق جان! یقه ام را نگیر به توصیه های مشفقانه ات. میدانم و میدانی که دوستم داری و دارمت. به قول سید حسن حسینی، تا بال نداشتم قفس تنگ نبود. مجبورم بالم را بچینم. زندگی ام مال خودم نیست که ببازمش. پدر و مادری منتظرند. باید زندگی را به دندان هم که شده، حفظ کنم. میدانم اینقدر بینمان فاصله افتاده که حرفم برایت عجیب می نماید.

از اینها که بگذریم، دلم برایت تنگ نمیشود دیگر. درب دیگ را گذاشته ام. به گمانم مرد شده ام.



.

۱ نظر:

درباره من

عکس من
هنوز دانشجوی دکتری مهندسی برق