ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام

۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

نامه ای به یک دوست

اشاره: به دوستی عزیزتر از جان، بلکه به خویشتن، نامه ای نوشتم. بخشی از نامه را اینجا کپی میکنم برای ثبت در تاریخ.

به قول اخوان و از زبان شاتقی: هی فلانی! زندگی شاید همین باشد ...
آن نیاز به محبت که برایت نوشتم، با تپشهای دل، میزند بالا. می آید روی سینه. آتش سینه هم نمیسوزاندش. رد میشود. با بوی تلخی از سوختگی میگذرد و به مشام میرسد. راه را کج نمیکند برود سوی زبان، که فایده ای ندارد. مستقیم میرود سراغ چشم و جزیره ای که مکان خواب بود را آب میگیرد و سحر میشود. این سحر، با آن سحر که با هم از دل شب تار بیرون میکشیدیمش فرق دارد. اینجا سحر، صدای اذان نمی آید ... گاهی صدای عربده مستی به گوش میرسد و هر بار مرا یاد خاطره شهریار با رفتگران می اندازد که سوت میزندند شبها ...



.

۱ نظر:

  1. عین القضا می گوید :‌این جوانمرد، ابلیس، می‌گوید: اگر دیگران از سیلی می‌گریزند ما آن را بر گردن خود گیریم

    پاسخحذف

درباره من

عکس من
هنوز دانشجوی دکتری مهندسی برق