ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

غزلی از غریبی

همراه مرغ مسافر، پیغامی از گرمسیر است
میگوید: "اینجا نمانید، این خاکدان زمهریر است"

میگوید: "اینجا نمانید، اینجا که مردان دروغند
اینجا که سرهای خالی، روی شکمهای سیر است"

میگوید: "اینجا نمانید ..."، اما کجا میتوان رفت؟
وقتی که ایمان مردم در بند نان و پنیر است


گفتند: "اینجا نمانید، پابسته ده مباشید
این خانه نااستوار است، این کشت آفت پذیر است"

گفتیم: "پرطاقتانیم" گفتند: "اینگونه بودید"
گفتیم: "فواره ..." گفتند: "فواره هم سر به زیر است"

گفتیم: "ما را چراغی است، روشنگر خانه" گفتند:
"لحنی دگرگونه دارد، بادی که در بادگیر است"


گفتند و باور نکردیم تا آخرین چشمه یخ بست
گفتیم: "زود است" و ماندیم، رفتند و گفتند: "دیر است"

ماندیم تا سال دیگر با مرده هامان بگویند:
"همراه مرغ مسافر، پیغامی از گرمسیر است"


محمدکاظم کاظمی


.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درباره من

عکس من
هنوز دانشجوی دکتری مهندسی برق