ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

از حضورت

اشاره: وقتی، جایی نوشتم که: از لحظه های خوش زندگی میهراسم. همین لحظه های زیبا هستند که میشوند خاطرات حسرت بار آینده. اما بیا حالا این متن را چنین نخوانیم؛ لااقل وقت خواندن به این موضوع فکر نکنیم.


پای تلفن گفتی هر بیست روز یکبار، یک متن برایت بنویسم. انگار که از دیروز تا امروز، بیست روزی بر من گذشت. نمیدانم چرا همیشه از دوری و دلتنگی نوشته ام؛ از جدایی و تنهایی. اینبار میخواهم از حضورت بنویسم. کاش بخوانی.

از حضور نوشتن البته سخت است. مثل اینکه از همین لحظه - که با اجازه ات "آن" میناممش - بخواهم بنویسم. ندیده ای ما آدمیان، کارها را یا در گذشته نقل میکنیم یا به آینده محول؟ هراسمان از "آن" نمیگذارد، تقصیر حنجره نیست. اما حالا میخواهم از "آن" بنویسم؛ از حضورت.

حضورت در زندگی ام، انکارپذیر است. تو که دقت میکنی؛ برای آن دیگری که میخواند تاکید کنم که انکارپذیر نوشته ام نه انکارناپذیر. ببخش مرا که تاکید کردم؛ مخاطب-زده نشده ام، برایم مهمی. چنان حضورت را در هزارتوی وجودم مخفی کرده ام که احدی را چشم دیدن نیست. حالا نفهمیدم که خواستم نزدیکترینم باشی و تو را تا آخرین پرده به خود نزدیک کردم یا خواستم مستورترین باشی و تو را تا آخرین پرده فرو بردم. اما نتیجه حضور دایمت شد در عین انکارپذیری.

شاید راز دانایی و سرپوشی هم همین باشد. آنقدر نزدیکت میکند به خودش که به هزار پرده پوشیده میشوی یا آن یکی؛ آنقدر به هزار پرده میپوشاندت که به او نزدیک میشوی. فرآیندها خیلی پیچیده تر از نتایج است. بیا به نتیجه بسنده کنیم. حاضری و مستور.

بودنت با نبودنت معنا میشود. اگر بودت را غیر نبود ندانند، لابد نیستی یا که من نیستم. نتیجه باز یکی است برای هر کداممان. اما از اینکه کسی سراغت را نمیگیرد، باورم شده است که انکارت میکنند و این میشود باورم که دیگر همواره با من حاضری.

شاید وقتی هم از غیبتت نوشتم؛ اما این نوشته را سودای دیگر است.

وفا نمیکند این عمرها وفای تو را

.

۱ نظر:

  1. در فکر نوشتنی هستم . . . تایتل: شرح مناجات کافرین
    از جمله ی همین عاشقانه های عریانی که می نویسی

    پاسخحذف

درباره من

عکس من
هنوز دانشجوی دکتری مهندسی برق