ابلها مردا من عدوی تو نیستم؛ من انکار تو ام

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

سحری

اشاره: باز هنگام سحر است و این حال دیگرگون با صدای باران روی سینه ضرب برداشته است. نوشتن میطلبد که بعدش بشود دولاراستی شد و لابد خوابید.


روزهایی هستند که دوستی در آن به تلالؤ نور طلایی خورشید بر چهره ها مینشیند. آنها که در سایه ایستاده اند هم لابد مسحور بازتابش چهره های آفتاب سوخته برخی دیگرند؛ شاید هم در انتظار سودی از این بازار بنجاله.

نه حالم از این تشبیه ها به هم خورد ولی نباید بگذارم کراهت جای شوق را بگیرد. دوباره از اول باید بنویسم.

گاهی دلم برایت تنگ میشود. برای آن دست سنگینت که هزاربار بالا بردی و هیچگاه به صورتم فرود نیامد. مثل تو رفیق کم پیدا میشود. گاهی که کسی خودش را شبیه تو جا میزند، جای آنکه حواسم را جلب کند، پرت میکند بسوی تو. یاد آن عبارت می افتم که:

"بیا حواسمان را پرت کنیم. هر کس دورتر انداخت او عاشقتر است. اول از من شروع میکنیم. حواسم را بده تا پرت کنم."

بعد یاد آخرین دیدارمان می افتم. از کافه نادری بیرون زدیم. تا چهارراه مخبرالدوله پیاده رفتیم و بعد راهمان جدا شد؛ اما چشمانمان جدا نمیشد. یادت هست که ایستاده بودی و نگاهم میکردی که گام به گام از تو دور میشوم؟ تا بالاخره آن تاکسی لعنتی مرا سوار کرد. لحظه ای بودی و بعد دیگر ندیدمت. از همان تاکسی با سوم-بخش وجودمان خداحافظی کردم و اینها همه کمتر از ده ساعت قبل از رفتنم بود.

حالا گاهی به تو نیاز دارم. ما چرا تمام تجربه ها را تمام کردیم؟ چرا هیچوقت به عقلمان نرسید بعضیهایشان را برای سالهای بعد ذخیره کنیم؟ فکر نکردیم که بیحوصله و پژمرده میشویم بی هیجان تجربه های جدید؟ نمیدانم؛ اما کمتر پیش می آید چیز جدیدی پیدا کنم.

اما گاهی دلم برایت تنگ میشود. گاهی مرا دریاب.

.

۲ نظر:

  1. بعد از سحری، سوار سوار لطف بفرمایین !

    پاسخحذف
  2. تموم کردن تجربه ها با کسی فقط وقتی طعم تلخ تموم شدن رو داره که خودش تجربه ای نشه. می تونه باشه اگه اون آدمها تموم نشده باشن.

    پاسخحذف

درباره من

عکس من
هنوز دانشجوی دکتری مهندسی برق